اوای عزیزماوای عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

اوای خوش زندگی ما

فرهنگ لغت اوایی

دد=دد ر            بابا.بب=بابا         م م =می می        ماما =ماما         دف=رفت       بیی=بیا ,بگیر     بیا=بگیر        اد=بده                او=اب                 aba= ارش      چی=چی  شد و چی        پر=پر    ف ف =فین    ادین  =الو         ...
29 مرداد 1393

میخوام از تو بگم

سلامممم ماه من ماهه قشنگمممممممم اومدم تا تو این پست از تو بگم از کارهات از پیشرفتات ار همه کارهات خلاصه فقط از تو بگم و دوران کودکیت. اوای گلم این روزها حسابی شیطون شدی و به کل خونه سرک میکشی و همش وقتی میای توی اشپزخونه میری سر کابینت ها و وسایلش را میریزی بیرون و بعد نوبت یه کابینت دیگه میشه و منم به دنبالت در حال جمع اوری.دیروز رفتی سر جعبه دارو و بتادین برداشتی هی تکونش میدادی صدای اب میداد بعد میگفتی به من درش را باز کنم وتا دوباره خودت ببندی مثل بطری اب معدنی که دیگه خودت حسابی ماهر شدی و در بطری را باز و بسته میکنی و کلی هم ذوق میکنی خلاصه از تو گریه از من که نمیشه رفتم واست یه بطری اب اوردم کلی باهاش سرگرم بودی بعد میدادی من بخورم ...
28 مرداد 1393

تاب تاب عباسی

سلام عسلکممممممم نفس مامان. واست تاب خریدیم هورااااااااااا مبارکت باشه مامانی از بس به تاب علاقه داری و وقتی میشینی توش بعد باید با گریه از پارک بیاریمت واسه همین با بابا تصمیم گرفتیم و واست تاب خریدیم و همون شبی که خریدیم بابا واست وصل کرد و نشستی توش الهی فدات بشم که زیر لبت زمزه میکنی با من تاب تاب عباسی میخونی و وقتی میشینی یه حس غرور بهت دست میده و کلی قیافه میگیری به قول بابا و ذوق میکنی و دست دست میکنی مبارکت باشه مامانی حالا دیگه تو طول روز چند بار سوار میشی و تی وی هم میبینی و منم بهت خوراکی میدم ومیخوری. الهی همیشه دلت شاد باشه و ما  هم بتونیم به همین راحتی ارزوهاتو برا ورده کنیم به یاری خداااااا امین. این عکسهای...
28 مرداد 1393

15 ماهه شدی ماه من

گل قشنگممممممم ماه مننننننننن 15 ماهگیت مبارک عشقمممممم به سلامتی وارد چهارمین ماه از دومین سال زندگیت شدی خدا پشت و پناهت باشه مادر   ...
25 مرداد 1393

امروز من و دخترم

سلام همه زندگی من عشقم امیدم چی بگم ازتو که همه عشقمی همه امیدمی نفسمی از خانومیت هر چی بگم کم گفتم به هر کی میگم اوا تو خونه اصلا اذیت نمیکنه و ارومه باورش نمیشه امروز عصر با کالسکه بردمت بیرون هم خرید داشتم هم من پیاده روی میکردم هم تو یه بادی به کلت میخورد ساعت 7.5 رفتیم تا 9 شب من خرید کردم و یه دوری تو خیابونا زدیم بعد هم بردمت پارک اول سوار تاب شدی و واسه خودت میخوندی تاب تاب الهی دورت بگردم که حسابی کیف کرده بودی ولی چون شلوغ بود و کلی نی نی تو نوبت بودن زود اومدی پایین وزدی زیر گریههههههههه بردمت سرسره ولی همش چشمت دنبال تاب ها بود بهت اب دادم خوردی وباز گریه میکردی میخواستی بری سوار تاب بشی تا رسیدیم خونه و الان هم داری سی دی خ...
20 مرداد 1393

باز هم رفتیم گردش

سلام عروسکم اوای خوشگلم این هفته یکشنبه با بابا رفتیم بیرون و یه روز هم خودم با کالسکه بردمت بیرون و کلی پیاده روی کردم من  حسابیییییییییی خسته شدم روز سه شنبه هم مشغول جوشوندن و صاف کردن ابغوره بودم و بعد هم ریختم تو شیشه و بابا برد گذاشت افتاب و همش سرم تو اشپزخونه گرم بود و تو اصلا نیومدی تو دست و پای من و حسابی خانوم بودی مثل همیشه و با خودت بازی میکردی روز پنجشنبه هم بابا ظهر دو تا صندوق البالو گرفت و تا عصر مشغول دم گیری و شستن بودم بابا هم بیچاره تا از سر کار اومد نصف یه صندوقا را کمک کرد دم گرفت و بعد هم تو را برد و با ماشین رفتین شکر خریدین و اومدین و منم تا نیم ساعتی که برید و بیایین بقیه را تمیز کردم خلاصه تا ساعت 10 شب دس...
19 مرداد 1393

عکسهای گوشی بابا(از گردشهای تابستون)

اینجا دو روز بعد از تولدته که رفتیم با عمواینا شام کنتاکی خوردیم و شما دو تا وروجک نشستید روی ماشین اینجا هم پارک ناژون و شما هم در حال غذا خوردن هستی از لپات معلومه اینجا هم یه شب تو خونه عمو که توسط عمو نشستی و خیلی خوشت اومده بود از این ماشین این عکسها هم مربوط میشه به پارک الغدیر و تو هم در حال پفک خوردنی ...
19 مرداد 1393

دخترکم در خونه

دخترکم وقتی با من تو خونه تنها هست زیاد با خودش بازی میکنه و به من کاری نداره یکی از سرگرمیهاش هم بازی با کیف لوازم اریش منه که دوستش داره  و کلی باهاش سرگرمه گاهی هم میره تو کلبشو سرگرمه و بازی میکنه و ذوق زده میشه                                                بعضی از روزها هم میره سر کابینها فضولی و کلی خوشحاله با این کار           ...
15 مرداد 1393

اولین قدمت مبارک عشقم

دختر عسلی من اوای خوش زندگی من امروز یعنی 13/5/1393 خودت به تنهایی و با تشویق من اول 2 قدم بعد 4 قدم و بعد 6 قدم راه رفتی  و اومدی واسه گرفتن چیزی که میخواستی  و دست من بود بدون کمک افرین عشقمممممممممم افرین بر تو اول میترسیدی و اروم و با ترس و لرز قدم برداشتی ولی بعد دیدم داری میری سمت تی وی شوک شدم و خوشحال و زنگ زدم به بابا  و خبر دادم امیدوارم به زودی ترست بریزه و قدمهای زیادی را راه بری و طولانی به امید خداااااااااا هورااااا   ...
13 مرداد 1393

مهمونی و گردش

 اول از همه عید سعید فطر را به همه دوستام تبریک میگم و امیدوارم نماز روزه های همه مورد قبول حق باشه  امین این روها همش سرمون به مهمونی و گردش و پارک گرمه خدا راشکر باید تا تابستونه و هوا خوبه رفت و از فضا و طبیعت لذت برد روز یکشنبه میخواستم برم موهامورنگ کنم زنگ زدم زن عمو زحمت دادیم بهش و زن عمو هم واسه شام دعوتمون کرد و ماهم پذیرفتیم این جوری تو و سونیا جون بیشتر با هم بازی میکردید وزمان بیشتری کنار هم بودید.اول رفتیم حمام و بعد با اژانس رفتیم من رنگ مو خریدم که بگم واست از مغازه و خانوم فروشنده که عاشق و شیفته تو بود و میگفت بمونید این جا و همش با تو حرف میزد و  قربون صدقت میرفت واست ذوق میکرد و منم که عجله داشتم چون ...
9 مرداد 1393